ساینا و سها

دخترهای گلم خیلی خیلی تا بینهایت از خدا سپاسگذارم بخاطر بودنتان...

صفحه

هی میام اینجا به این صفحه ی خالی نگاه میکنم حرف زیاد است اما توان گفتن و نوشتن نیست...

حال همه ی ما خوب است

پیشی

دیروزیه عضو جدید وارد خونواده مون شد اسمش میشل یه بچه گربه ی یکماهه ساینا جون خوشحالی ات اوج خوشبختی منه...

شوق

از شدت خوشبختی نوشتنم نمی آید...

دوستتان دارم گلهای نازنینم

تولدت مبارکککککککککککککککک

امروز تولد توئه چهارسالگیت مبارک خدایا شکرت بخاطر این گوهر نازنین و عزیز .

ساینای نازنینم تولدت مبارک چهارسال پیش در همچین ساعاتی منتظرت بودم آخرین ساعتهای درد و انتظار ساعت 12 آمدی و من از ریکاوری فقط یک چیز یادم می آید اولین چیزی که پرسیدم دخترم کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟

عزیزنازنینم اولین بار که در آغوشت گرفتم از شدت خوشحالی و عشق به گریه افتادم....

من وتو

دخترکم گاهی با تو کم می آورم بزرگ شده ایی اما هنوز کودکی به نظرم مادر ها تا وقتی زنده اند در مورد بچه هایشان دچار همین تناقض اند...

یه دوست

دو سه سالی هست دو رادور همدیگر رو میشناسیم هنوز فامیلیش رو نمیدونم اما دوست میدارمش و یهو در یک احساس تنهایی شدید تنها کسی که به ذهنم رسید میتونه حرفهام رو بفهمه و گوش کنه بدون اینکه بترسم نظرش درباره ام عوض میشه اون بود کی اینهمه نزدیک شده بود نمیدونم نفهمیدم ولی دلم میخواد بهش بگم ممنونم که هستی....

دخترم

وارد دنیای سیندرلا شده ایی و روزی 4بار کارتونش را تماشا میکنی با دقت ..........

دنیای صورتی ات را دوست دارم عزیزم ملایم و مهربان نسیم گونه در زندگیمان جاری میشوی.آپلود عکس" style="font-size: 9pt;" />

ساینا

نقاشی داداشت را کشیده ایی و برایش اسم گذاشته ای ودر نقش بجای دوتا پا سه تا پا گذاشته ایی که وسطی مال جیش کردن است و من به این فکر میکنم که چقدر زود بزرگ میشوی.....

با اجازه ی خانم شین


"اندک جایى براى زیستن ، اندک جایى براى مردن"

شاید هم حسى زنانه باشد یا حتى مادرانه. اینکه گاهى بخواهى آدمهایت را سفت و محکم توى خودت قایم کنى که دنیا دست از سرشان بردارد. اینکه فکر کنى آغوشت بزرگ است و توى بغل تو که باشند صدمه اى بهشان نمى رسد. اما یک جایى، یک وقتى، یک روزى هم هست که دلت مى خواهد یکى قایمت کند از دنیا. تو را در یک نقطه ى امنِ امن نگاه دارد و تا خواستى از آغوشش بیرون بیایى بگوید:" نرو،،، کجا مى رى؟"   
نویسنده : خانم شین ; ساعت ٤:۳٧ ‎ب.ظ روز ۱۳٩٢/٧/۱٠

پاییز

امسال پاییز برای تو فرق دارد لباس فرم پوشیدی خوشکل مامان ومهد کودک رفتن یک جور دیگری شده انگار خودت باور کرده ایی بزرگ شدی هرچند هنوز تا 95 برای مدرسه باید صبر کنی اما فعلا که ذوق کرده ایی تازگیها میدانی تعطیلات یعنی چی و هر روز میپرسی امروز تعطیل است ؟ ویاد گرفته ایی برای تولد گرفتن باید تا بارش برف صبر کنی.و یاد گرفته ایی مردن یعنی چه هرچند کودکانه اما نگران میشوی و میگویی مامان نمیخوام بمیری....

خیلی چیزها یاد گرفته ایی مثلا دلتنگی ها را گفتن وووو

دیروز بعد از مهد خوابیدی شب من خسته بودم میخواستم بخوابم اما تو گریه کردی فک کردم باز داری بهانه می آوری اما گفتی من دلم میخواهد تورا ببینم دلم تنگ شده مامان و من خلع سلاح شدم و محبت تو برنده شد..........

دوستت دارم

دعا میکنم جنگ نشه....

من 25سال از آوارگی جنگ رنج کشیدم هنوز بعد از اینهمه سال مردم خوزستان تاوان جنگ رو دارن پس میدن الان فقط دعا میکنم جنگ نشه همه ی آرزوم اینه که بچه های الان تجربه ی منو نداشته باشن میگن بچه رو سعی کنید جایی بخوابونید که همونجا بیدار بشه من از 6روزگی تا 6سالگی هیچ شهر ثابتی نداشتم هیچ خونه ی کودکی ندارم هیچ خاطره ایی .....

ای خداوندان قدرت بس کنید....

شرم تان باد ای خداوندان قدرت

بس کنید

بس کنید از این همه ظلم و قساوت

بس کنید

ای نگهبانان آزادی!

نگهداران صلح!

ای جهان را لطف تان تا قعر دوزخ رهنمون

سرب داغ است این که می بارید بر دلهای مردم

سرب داغ !

موج خون است این که می رانید بر آن کشتی خودکامگی را

موج خون!

گر نه کورید و نه کر

گر مسلسل های تان یک لحظه ساکت می شوند

بشنوید و بنگرید

بشنوید این وای مادرهای جان آزرده است

کاندرین شب های وحشت سوگواری می کنند!

بشنوید این بانگ فرزندان مادر مرده است

کز ستم های شما هرگوشه زاری می کنند

بنگرید این کشتزاران را که مزدوران تان

روز و شب با خون مردم آبیاری می کنند

بنگرید این خالق عالم را که دندان برجگر

بیدادتان را بردباری می کنند !

دست ها از دست تان ای سنگ چشمان ! بر خداست!

گرچه می دانم

آنچه بیداری ندارد

خواب مرگ بی گناهان است و وجدان شماست !

با تمام اشک هایم باز -نومیدانه- خواهش می کنم

بس کنید!

بس کنید!

فکر مادر ها

ی دلواپس کنید

رحم بر این غنچه های نازک نورس کنید!

بس کنید!

 

((فریدون مشیری))

دلتنگتم دخترکم

رفته ایی خانه ی مادربزرگت بزرگ شده ایی مستقل شده ایی تصمیم گرفته ایی که آنجا بیشتر خوش میگذرد و ماندی و من و بابا سه روز است در خانه ایی سوت و کور و خالی از خنده و گریه ات دلتنگ توییم خوشحالم که مستقل شده ایی ووووو

دوستت دارممممممممممممممممممممممممممممممممم

دلم گرفته از اینهمه جنگ و خشونت

آپلود عکس" />

عشقهای خنده دار

((گفتم آنچه در جوامع توتالیتر اتفاق می افتد فضاحتهای سیاسی نیست بلکه فضاحتهای مردم شناختی است سئوال برای من اینگونه مطرح بود که قابلیتهای انسان تا چه حد است ؟همه از نظام دیوانسالاری کمونیستی،از گولاک ها ،محاکمات سیاسی و تصفیه های استالینی حرف میزنند و همه ی اینها را به عنوان فضاحتهای سیاسی مطرح می کنند و این حقیقت آشکار را به فراموشی می سپارند که نظام سیاسی نمی تواند کاری فراتر از قابلیتهای مردمان انجام دهد:اگر انسان توانایی کشتن نداشت ،هیچ رژیم سیاسی نمی توانست جنگ راه بیندازد.اما انسان می تواند بکشد . از این جهت همیشه در پس هر مسئله ی سیاسی مسئله ی مردم شناختی -مسئله ی حدود قابلیتهای انسان وجود دارد.))



فرازهایی از مصاحبه ی میلان کوندرا با ایان ماک ایوان -کلاه کلمانتیس-ترجمه ی احمد میر علایی-دماوند 1364


از مقدمه کتاب عشقهای خنده دار میلان کوندرا ترجمه ی فروغ پوریاوری انتشارات روشنگران و مطالعات زنان 1376

تعطیلات در طبیعت

آپلود عکس کوچولوهای فارسی " />آپلود عکس کوچولوهای فارسی " style="font-size: 9pt;" />

خردادماه


این روزهای گرم این روزهای خوب بهاری ان روزهای خاطرات من و تو که تست بارداری مثبت شد و فهمیدم تو هستی هست شده ایی از عدم به وجود آمده ایی خواسته که تو بشوی و تو شدی و من سپاسگذارش هستم تا باشی و باشیم تو با تمام مهربانیها و بداخلاقیهایت عزیز دلم ...

اولین تجربه ی من وساینا در محله ی جدید

عصر جمعه برای شناسایی محله ی جدید دخترکم را به پارک بردم البته بدون ماشین و با دوچرخه ی آبی رنگ کله اردکی بعد از کلی تلاش برای پیدا کردن پارک لاله و با راهنمایی گرفتن از تابلوها به پارک رسیدیم و از همان لحظه ی ورود به پارک دوچرخه ی دخترک دردسرساز شد دختربچه ها فقط نگاهی آرزومند میکردند و می گذشتند اما پسرها وارد معامله با دخترکمان می شدند که توپ میدهیم دوچرخه بده تفنگ میدهیم دوچرخه بده یا به زور و گاز گرفتن متوسل می شدند که من مجبور می شدم مداخله کنم و گاهی ناسزا هم میگفتند خلاصه معرکه ایی داشتیم با گل پسرهای سه -چهارساله ایی که از حالا میخواستند همه چیز راتصاحب کنند و من فقط خوشحال بودم که دیدم دخترکم میتواند از حقش دفاع کند و تا آخر در برابر گروه پسران مقاومت کرد. و درنهایت با تعیین من بعنوان نگهبان مطمئن دوچرخه دخترکوچولوی نازم کمی سرسره بازی کرد و بعد آقای پدر آمدند و به خانه باز گشتیم .این اولین تجربه ی ما در محله ی جدید بود.


پ.ن:من واقعا تفاوت ذاتی پسران و دختران را دیدم..............


خونه ی نو


این مطلب نمیدونم قراره چی باشه اما خبر خوب رو اول میگم خونه خریدیم و جابجا شدیم

خبر بد اینه که خونه تاسیساتش با مشکل روبه رو شده و هرسه مون خسته و عصبی شدیم هی سعی میکنیم همدیگر رو آروم کنیم ساینا با بوسه هاش و بغل کردنهاش بابایی با شوخیهاش و سربه سر گذاشتناش منم هی میگم درست میشه انشاالله.....

روز مادر مبارک

روز مادر و من از لحظه ایی که احساس کردم هستی تا الان که ساعتهای اداره را برای دیدنت و در آغوش گرفتن لحظه شماری میکنم مادر برایم معنایی دیگرگون یافته و این دیگرگونی و عمق را مدیون توام ممنوم که هستی و مرا مادر کردی ......آپلود عکس کوچولوهای فارسی " style="font-size: 9pt;" />

سال نو مبارک

آپلود عکس کوچولوهای فارسی " />آپلود عکس کوچولوهای فارسی " style="font-size: 9pt;" />آپلود عکس کوچولوهای فارسی " style="font-size: 9pt;" />آپلود عکس کوچولوهای فارسی " style="font-size: 9pt;" />

بهار است و هنگام گل چیدن من ....

نمیدانم چرا این عید دست و دلم به هیچ چیز نمیرود شاید فقط شاید چون هنوز خودم را و دلم را نتکانده ام....

زندگی کن دنبال علت نگرد


دو میمون روی شاخه درختی نشسته بودند و به غروب خورشید نگاه میکردند.

یکی از دیگری پرسید: چرا هنگام غروب رنگ آسمان تغییر میکند؟

میمون دوم گفت: اگر بخواهیم همه چیز را توضیح بدهیم، مجالی برای زندگی نمی ماند. گاهی اوقات باید بدون توضیح از واقعیتی که در اطرافت میبینی، لذت ببری...

میمون اول با ناراحتی گفت: تو فقط به دنبال لذت زندگی هستی و هیچ وقت نمی خواهی واقعیتها را با منطق بیان کنی !!!

در همین حال هزار پایی از کنار آنها میگذشت...

میمون اول با دیدن هزار پا از او پرسید: هزار پا، تو چگونه این همه پا را با هماهنگی حرکت میدهی؟

هزارپا جواب داد: تا به امروز راجع به این موضوع فکر نکرده ام ؟!

میمون دوم گفت: خوب فکر کن چون این میمون راجع به همه چیز توضیح منطقی میخواهد!

هزار پا نگاهی به پاهایش کرد و خواست توضیحی بدهد:

خوب اول این پا را حرکت میدهم، نه، نه. شاید اول این یکی را. باید اول بدنم را بچرخانم ...

هزار پا مدتی سعی کرد تا توضیح مناسبی برای حرکت دادن پاهایش بیان کند ولی هرچه بیشتر سعی میکرد، ناموفقتر بود.

پس با ناامیدی سعی کرد به راه خودش ادامه دهد، ولی متوجه شد که نمیتواند.

با ناراحتی گفت: ببین چه بلایی به سرم آوردی؟! آنقدر سعی کردم چگونگی حرکتم را توضیح دهم که راه رفتن یادم رفت!!!

میمون دوم به اولی گفت: میبینی؟! وقتی سعی میکنی همه چیز را توضیح دهی اینطور میشود...!

پس دوباره به غروب آفتاب خیره شد تا از آن لذت ببرد...

پائولو کوئیلیو

 


امید

دلم میخواد برات از آینده ایی روشن بنویسم از صلح آرامش رفاه اقتصادی و از همه بالاتر از آزادی اما دختر نازنینم اگر اینها رو بگم و از جنگ و آشوب دنیا نگم تو رو از واقعیت دور کردم فقط برای هزارمین بار آرزو میکنم این زمستان به آخر برسه.......

سه ساله شدی عسلکم

عزیز دل مامان سلام تولدت مبارک سه ساله شدی عکسات هنوز حاضر نشده خوشکلم نمیدونم شادی و احساسم رو چطور بگویم که دوستداشتنم را درک کنی مادر میشوی و میفهمی که همه ی وجودم برای تو می تپد گاهی فکر میکنم پیش از بودنت چطور زیسته ام اما ...

ساینای عزیزم برایت آینده ایی سرشار از شادی و امید آرزو میکنم . دوستت دارم آپلود عکس کوچولوهای فارسی " />

روح آشنا

گاهی تنهایی یک موهبت الهی است ولذت بخش است که مجبور به رفت و آمدهای ناشی از پیوندهای اجباری و شناسنامه ایی نباشی اما دلت یک روح آشنا میخواهد کسی که در لحظه ی دیدار فکر کنی وای چقدر دلم برایش تنگ شده بود کجا بوده تا الان چه آشنا و دلنشین است و بی مقدمه بروی سر اصل مطلب و وقتی به خودت بیایی ساعتها گذشته و تو و او غرق در یک گفتگویید و باز اکنون چه دلتنگم من برای روحی آشنا.........

بدون شرح

«شازده کوچولو پرسید: تو که هستی؟ چه خوشگلی! روباه گفت: من روباه هستم. شازده کوچولو به او تکلیف کرد که بیا با من بازی کن. من آنقدر غصه به دل دارم که نگو. روباه گفت من نمی‌توانم با تو بازی کنم. مرا اهلی نکرده‌اند. شازده کوجولو آهی کشید و گفت: ببخش! اما پس از کمی تأمل باز گفت: اهلی کردن یعنی چه؟ روباه گفت: اهلی کردن چیز بسیار فراموش شده‌ای است یعنی علاقه ایجادکردن.»

شعری برای تو


«حسی عجیب و تازه
در من زده جوانه
داده به چشم هایم
یك دید شاعرانه
نسبت به زندگی هم
تغییر كرده دیدم
حس می كنم كه الآن
یك آسمان امیدم
در گوشه دل خود
رازی نهفته دارم
مثل سكوت صدها
حرف نگفته دارم
درگیر با بلوغم
لبریز از سؤالم
با ذهن كوچك خود
سرشار از خیالم
پر می زنم به شادی
در آسمان رؤیا
جا می دهم در آغوش
فردای زندگی را» 
        ناصر کشاورز

لباس تور صورتی

رفتیم برای ساینای نازنینم که شما باشی یک لباس تور صورتی گرفتیم و یک لوستر سفید صورتی که دیشب تا 11شب خوابت نبرده از ذوق ... و من و بابایی از ذوق تو چنان خوشحالیم که دلمان میخواهد دنیا را به پای نازگلمان بریزیم عروسکم دوستت داریم .........

مامان و بابا

زمستان است

دختر نازنینم اینروزها چنان دلگیرم از زندگی که نمیخواهم برایت چیزی بگویم دراین زمستان مجنون که سرما حدو مرزی نمیشناسد و اوضاع کارد به استخوان میزند ...

سرخوردگی همتای طبیعی گرایش انسان به پروراندن چشم اندازها و آرزوهای پرشکوه است .....

آلبرت هیرشمن