حرفهای نگفتنی...

وقتی ازم پرسیدی ادامه میدی یا نه با شهامت کامل گفتم آره ولی همون جلسه ی دوم دیدم هنوز شهامت روبرو شدن با خودم رو ندارم اینروزها خیلی خیلی مشکل اعتماد به نفس پیدا کردم در ارتباط با دیگران همش حس میکنم به شدت نخواستنی،مزاحم و دوست نداشتنی هستم سعی میکنم کنترلش کنم بهش میدون نمیدم اما خیلی زیاده مخصوصا در محیط کار .حتی درباره ی کیفیت کارام هم در اداره و هم در خونه .یکماهه برگشتم به برنامه ی رژیم اما نیم کیلو هم کم نکردم اصلا رعایت نمیکنم.شبها به سختی خوابم میبره و وقتی میخوابم حس چنان آشفته و درهم میخوابم که با خستگی بیدار میشم.احساس میکنم یه موجود اضافی ام که بود و نبودم برای همه یکیه .میدونم واقعی نیست اما اثرش رو میزاره

میدونم اینا جاش اینجا نیست اما میخوام بدونید که ضعیف شدن کم آوردن جزیی از این زندگیه نترسید ازش دخترای قشنگم دوباره بلند میشید و ادامه میدید هیچوقت از نتونستن نترسید از ضعیف بودن نترسید

پاییز

جانم سلام  برایت انار می آورم سرخ در کاسه ایی سفالین بر سینی پر از عشق و شور ،من چه شاعر شده ام این پاییز و هرچه به سالگرد پاییزی آشناییمان نزدیکتر میشوم از تو لبریزترم اما بازهم میخواهمت دلم میخواهد چنان از تو سرشار شوم که هیچ از خودم نماند .....چقدر دلتنگ توام  وقتی کنارمی ...