کتاب خوب برای بچه های خوب

مژده به مامان های فرهیخته مشهدی 
اولین کتابخانه تخصصی کودک در مشهد افتتاح شد.. 
*کتابخانه بچه های اسمان* 
ویژه کودکان گروه سنی صفر تا دوازده سال 
دارای بخش های امانت کتاب کودک،کتاب والدین وبازی فکری(بیش از 4000جلد کتاب کودک و 500جلد کتاب تربیتی ویژه والدین) 
ادرس:بلوار وکیل اباد-بلوار سید رضی-سید رضی 29-بعد از چهار راه دوم-پلاک 189 
زمان:روزهای فرد- 9الی 13و 16الی 19 
تلفن:6063453 همراه:09394661163 

فوتبال از نگاه ساینا

رفته بودیم رستوران تلویزیونشون فوتبال نشون میداد یه دفعه بی مقدمه به باباش میگه فوتبال خمیازه ایی ....

خورشید خانم بیدار شده...

جمعه 7.30 صبح من خواب خوابم 

صدای فریاد ناگهانی شادمانه و ذوق زده ساینا مارا بیدار میکند: مامان بابا بیدار شید خورشید خانوم بیدار شده چنان شگفتی در صدایش موج میزند که گویی  خورشید برای اولین بار است که طلوع میکند ...

یادم می آورد که چقدر نعمتهای خدا را عادت کرده ام و دیگر این معجزه ها به چشمم نمی آمد

ساینای نازنینم سپاسگزارم که به من یاد آوری کردی طلوع آفتاب چه معجزه ی شگفت انگیزی است....

آزادی

صدا در مترو میپیچد ایستگاه بعد آزادی؟

ساینا پوزخند میزند مامان آزادی کیه؟

من جا خورده از بیان ساینا می گویم: آزادی کسی نیست ...

ساینا : مامان آزادی با من دوست میشه؟

من : انشاالله و ...

ساینا دوباره پوزخند میزند و کلمه ی آزادی را چند بار تکرار میکند...

پاییزه

پاییزه دیگه با همه ی عاشقانه هایش....................

توراسپاس

سپاسگزارم از خدای مهربان برای بودن تو و بابا برای سلامتیتان برای بوی خوب پاییز برای نم نم باران برای لذت حرفهای تو و بوسیدنها و در آغوش گرفتنها سپاسگزارم برای هر لحظه دم و بازدم برای دیدن شنیدن راه رفتن برای تپشهای عاشقانه ی قلبم برای بابایی که تو ساینای نازنینم میوه ی تپشهای عاشقانه ی مایی....

 بدون شرح

32

بزرگ میشوی و در این بزرگ شدنت در تردیدی میان دوره ی پیش رو و دوره ایی که پشت سر داری شدیدا اصرار داری که بزرگ شده ایی اما دلت میخواهد در دستشویی رفتن کمکت کنم غذا یت را دهانت بدهم هرچند چشمان شیطنت بارت میگوید خودت میدانی این ها همه ناز کردن است نقاشیهایت از خط خطیهایی که تفسیرش فقط کار خودت بود به کشیدن دایره هایی که گاهی بابا است گاهی مامان تبدیل شده است و خطوط راست شده اند لباسهایت را خودت میپوشی و خودت نظر میدهی سلیقه ات در خرید تحسین برانگیز است و منطقت قابل درک گاهی اینهمه درک و فهم مرا میترساند آخر تو تازه امروز 2سال و 8ماهه شده ایی امروز 32امین ماهگرد توست ماهگردت مبارک عزیز مامان و بابا.

تلاش کنیم برای آغاز فصلی نو

برای نگه داشتن آنچه ساخته اییم تلاش کنیم.............

روزهای بد روزهای سخت ..............

ما

گاهی وقتی شرایط فشار میاره ظرف آدم پر میشه لبریز میشه بابا مگه ماها چند سالمونه نه تفریحی نه امکاناتی همش کار میکنیم تازه اینهمه دوندگی وفشار بی نتیجه امنیت شغلی نداریم خونه نداریم پول نداریم خب حق داریم داغ کنیم کم بیاریم همه هم توقع دارن صبور باشیم مهربون باشیم هوای 20نفر اطرافمون رو داشته باشیم ووووو این در باره ی همه امون صدق میکنه خودمون همسرمون دوستامون وووووو

امیدوارم دنیا برای شما دهه 80 و دهه 90 ها جای بهتری باشه

دورویی

بلد نیستم ولی کاش میدانستم و به تو دخترکم یاد میدادم تا اگر در یک رابطه ی 9ساله که همه ی هست ونیستت را در طبق اخلاص تقدیم کردی تهمت دورویی و ریا بجای یک آغوش حمایتگر مهربان به رویت کوبیده شد حداقل بدانی به چه چیز متهم شده ایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

فرهنگ کتابخوانی

دختر :مامان میخوای برات قصه بگم؟

مامان :آره دختر گلم حتما اما من لالایی بیشتر دوست دارم؟

دختر : لالایی هم بلدم تازه همه ی شعرهای عمو پورنگ و فتیله ای ووو رو هم بلدم؟

مامان:خب بخون برام.

دختر:کتابت روببند گوشی رو بردار تا بهت بگم؟

و بعد اعلام این آگاهی که با فلان شماره تماس بگیرید و قصه و لالایی ووو گوش کنید.

بررسی کارشناسانه هم نمیخواهد فقط کافیه مادرانه و پدرانه نگاه کنید تا نگران این فرهنگ صداوسیمایی شوید که میخواهد کتاب را از زندگی کودکمان حذف کند و نقش پدر و مادر را با یک گوشی تلفن جایگزین کند .............

مهد کودک جدید

xg4jm7g31i3vwl6t5ehz.jpg  ناز گلم مهد کودک جدید رو دوست داری طوری که وقتی بابا یی میاد دنبالت با بی میلی میای خونه ....................

دریا

رفتیم دریا من و تو بابایی فقط نقش راننده رو ایفا کردن و ما آب بازی کردیم شنا کردیم و دست در دست هم کنار دریا قدم زدیم و من چقدر لذت بردم از دخترانگی های تو ...........

آپلود عکس کوچولوهای فارسی

دوباره زندگی

هوا بارانی است همه چی آرام و ملایم است چون نسیمی که میگذرد و روی رد اشکهایت کمی احساس سرما بجای میماند ساینای نازنینم میخواهم دست در دست تو و بابایی به کنار دریا بروم فردا من و تو و بابا کنار دریا می ایستیم و دوباره به زندگی سلام میدهیم عاشقانه دوستتان دارم ...

و ناگهان چقدر زود دیر میشود....

ساینا جون چهل روز از رفتن آقاجون گذشت سخت و سنگین گذشت اما این رفتن مرا به خودم برگرداند یادم آورد که پیشترها قاتی آدم بزرگها نمی شدم و این چند وقت چه ناشیانه وارد بازی شده بودم که مال من نبود خوشحالم که فهمیدم هنوز میتوانم به همه ی درختها لبخند بزنم فهمیدم هنوز میتوانم به احترام مورچه ها یی که سهم حلوایشان را به خانه می برند راهم را دورتر کنم به دیدن ستاره ها دلم به تاپ تاپ بیفتد نازنینم یادم آمد که نسیم چه بوسه ی دلنشینی دارد و دو رکعت نماز نیمه شب چه معاشقه ایی میتواند بشود......

خلاصه دخترکم یادم آمد که تنهایی چقدر ارزشمندو دلنشین و شلوغ است مثل تو با آن بوسه های نازنین و شیرینت.

تنها ودلگرفته ام ساینای نازنینم.....

این آدمها...

رفتيم حرم دوشب پيش ساينا لباس صورتي آستين حلقه ايي پوشيده بود بدون جوراب و روسري
ورودي خانمه با يه لحن مهربون حال به هم زن : اين دخترتون لباسش مناسب نيست نه جورابي نه ...
چي داشتم بگم جز يه نگاه سنگين عاقل اندر سفيه

دلم ميخواست بگم هرزه ي بچه باز...............


پ.ن: ساینای عزیزم ببخش که از کلمات بدی استفاده کردم.


آرام باش دلبندم

ساینای نازنینم آرام باش دخترکم امید زندگیم آرام باش دلتنگیهات منو بی قرار میکنه آرام باش و فکر کن که آقاجون تو آسمونا با جوجوها بازی میکنه و بهش خوش میگذره برات دست تکون میده اینقدر نگو بچه ی بد چقدر با جوجوها بازی میکنی بسه دیگه اون که نمیتونه برگرده آرام باش نازگلم عزیزدلکم قربون مهربونیات بشم آرام باش.....

دلتنگی...

ساینا عزیزم چرا گریه میکنی مامانی من؟

مامان دلم برای آقاجون تنگ شده میخوام برم بغلش بشینم....

من...

نمیدانم چطور مرگ را برایت شرح دهم چیزی که خودم هنوز نفهمیدمش

دارم هی پا به پای نرفتن صبوری می‌کنم
صبوری می‌کنم تا تمام کلمات عاقل شوند
صبوری می‌کنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملتر شود
صبوری می‌کنم تا طلوع تبسم، تا سهم سایه،‌ تا سراغِ همسایه...
صبوری می‌کنم تا مَدار، مُدارا، مرگ...
تا مرگ، خسته از دق‌البابِ نوبتم
آهسته زیر لب ... چیزی، حرفی، سخنی بگوید
مثلا وقت بسیار است و دوباره باز خواهم گشت!

هِه! مرا نمی‌شناسد مرگ
یا کودک است هنوز و یا شاعران ساکتند!

حالا برو ای مرگ، برادر، ای بیم ساده‌ی آشنا
تا تو دوباره بازآیی
من هم دوباره عاشق خواهم شد!


سید علی صالحی

آقاجون

ساینای عزیزم یکشنبه 17 اردیبهشت آقاجون رفت وتو را چشم به راه گذاشت این محبت جاری زندگیمون رفت....

سلام عزیزکم

ساینای نازنینم بهارت مبارک رفتیم سه  نفری برات یه سه چرخه ی آبی گرفتیم خیلی دوستش داری اینروزا عصر که میشه هیچ بهونه ی قانعت نمیکنه که از بیرون رفتن با سه چرخه ات منصرف بشی .شادیهای کوچک تو من و بابایی رو خیلی خوشحال میکنه نازگلکم....

سال 1390 خورشیدی

سال 1390 خورشیدی روزهای آخرش را میگذراند امسال تو کلی بزرگتر شدی لباسهای پاییزت برایت کوتاه شده عزیزک مامان امسال سال خوبی بود مامان هم بزرگ شد خیلی چیزها را پابه پای تو یاد گرفت و رشد کرد عزیزم این سومین تحویل سالی خواهد بود که تو را در کنارم دارم از خدا سپاسگذارم برای بودنت برای مهربانانه بغل کردنها و بوسیدنهایت که وقتی می گویی مامان دوست دارمت انگار نه انگار که زندگی گاهی اینهمه سخت می شود که لبخندت همه چیز را پاک میکند و روشن انگار خورشید دوباره و دوباره طلوع میکند قربان خنده هایت عسلکم .... پیشاپیش عیدت مبارک

ساینای دوساله

ساینای عزیزم بزرگ شدی تولد دوسالگیت مامان مریض بود اما به تو خوش گذشت دست مادربزرگت و عمه ات درد نکنه کیک درست کردن برات تولد گرفتن نازنینم همیشه در آغوش مهربان خدا تندرست و شاد باشی....

تولد تولد تولد

فردا تولد توئه دلم میخواد گریه کنم از شادی بودنت ...........

اینها هستند که دنیا راجای بهتری میکنند

این نوشته مال من نیست اما زیبا ودلنشین است وبه تو تقدیمش میکنم..


مثل آن راننده تاکسی‌ای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند می

گوید: روز خوبی داشته باشی. آدم‌هایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در
چشمشان می شوی، دستپاچه رو بر نمی‌گردانند، لبخند می زنند و هنوز نگاهت
می کنند. آدم‌هایی که حواسشان به بچه های خسته ی توی مترو هست، بهشان جا
می دهند، گاهی بغلشان می کنند. دوست هایی که بدون مناسبت کادو می خرند،
مثلا می گویند این شال پشت ویترین انگار مال تو بود. یا گاهی
دفتریادداشتی، نشان کتابی، پیکسلی. آدم‌هایی که از سر چهار راه نرگس
نوبرانه می خرند و با گل می روند خانه. آدم‌های پيامك‌های آخر شب، که
یادشان نمی رود گاهی قبل از خواب، به دوستانشان یادآوری کنند که چه
عزیزند، آدم‌های پيامك‌های پُر مهر بی بهانه، حتی اگر با آن ها بدخلقی و
بی حوصلگی کرده باشی. آدم‌هایی که هر چند وقت یک بار ایمیل پرمحبتی می
زنند که مثلا تو را می خوانم و بعد از هر یادداشت غمگین خط‌هایی می
نویسند که یعنی هستند کسانی که غم هیچ کس را تاب نمی آوردند. آدم‌هایی که
حواسشان به گربه ها هست، به پرنده ها هست. آدم‌هایی که اگر توی کلاس تازه
وارد باشی، زود صندلی کنارشان را با لبخند تعارف می کنند که غریبگی نکنی.
آدم‌هایی که خنده را از دنیا دریغ نمی کنند، توی پیاده رو
بستنی چوبی لیس می زنند و روی جدول لی لی می کنند. همین‌ها هستند که
دنیا را جای بهتری می کنند برای زندگی کردن


مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی، آن لحظه‌ی قبل از رها کردن
دست، با نوک انگشت‌هاش به دست‌هایت یک فشار کوچک می دهد… چیزی شبیه یک
بوسه!--

زمستان است

کاش اینروزهای سرد تمام میشد دختر نازنینم همش بهانه ی پارک و تاب تاب عباسی میگیری و من از ترس سرمای زمستان مجبور میشوم بگویم نه بعد شب خوابهایت آشفته میشود خدایا دیشب چقدر دلم آغوش مهربانی را میخواست که مرا در خود گم کند کمی استراحت کمی آرامش خدایا چرا آخر..........انا خلقنا الانسان فی کبد.