با اجازه ی خانم شین


"اندک جایى براى زیستن ، اندک جایى براى مردن"

شاید هم حسى زنانه باشد یا حتى مادرانه. اینکه گاهى بخواهى آدمهایت را سفت و محکم توى خودت قایم کنى که دنیا دست از سرشان بردارد. اینکه فکر کنى آغوشت بزرگ است و توى بغل تو که باشند صدمه اى بهشان نمى رسد. اما یک جایى، یک وقتى، یک روزى هم هست که دلت مى خواهد یکى قایمت کند از دنیا. تو را در یک نقطه ى امنِ امن نگاه دارد و تا خواستى از آغوشش بیرون بیایى بگوید:" نرو،،، کجا مى رى؟"   
نویسنده : خانم شین ; ساعت ٤:۳٧ ‎ب.ظ روز ۱۳٩٢/٧/۱٠

پاییز

امسال پاییز برای تو فرق دارد لباس فرم پوشیدی خوشکل مامان ومهد کودک رفتن یک جور دیگری شده انگار خودت باور کرده ایی بزرگ شدی هرچند هنوز تا 95 برای مدرسه باید صبر کنی اما فعلا که ذوق کرده ایی تازگیها میدانی تعطیلات یعنی چی و هر روز میپرسی امروز تعطیل است ؟ ویاد گرفته ایی برای تولد گرفتن باید تا بارش برف صبر کنی.و یاد گرفته ایی مردن یعنی چه هرچند کودکانه اما نگران میشوی و میگویی مامان نمیخوام بمیری....

خیلی چیزها یاد گرفته ایی مثلا دلتنگی ها را گفتن وووو

دیروز بعد از مهد خوابیدی شب من خسته بودم میخواستم بخوابم اما تو گریه کردی فک کردم باز داری بهانه می آوری اما گفتی من دلم میخواهد تورا ببینم دلم تنگ شده مامان و من خلع سلاح شدم و محبت تو برنده شد..........

دوستت دارم