ساینای نازم رفته بودیم بیرون وتو بی حوصله بودی بیرون باد می آمد و برگهای درختارو تکون می داد و تو ذوق میکردی همیشه وقتی باد به صورتت میخوره ذوق میکنی و من مبهوت این ارتباط عمیقت با طبیعت میشم انگار که حضور خدا تو رو نوازش میکنه...