نسل تو

http://i34.tinypic.com/15qclxx.jpg[/IMG
ساینا جون این عکس تویی در آغوش مامان بزرگه بابایی امیدوارم تا وقتی بزرگ بشی خدا سایه اونو از سرمون برنداره تا تو هم دنیایی رو لمس کنی که اون هفتاد سال قبل از تولد تو لمس کرده.  IMG]

باد وبرگ

ساینای نازم رفته بودیم بیرون وتو بی حوصله بودی بیرون باد می آمد و برگهای درختارو تکون می داد و تو ذوق میکردی همیشه وقتی باد به صورتت میخوره ذوق میکنی و من مبهوت این ارتباط عمیقت با طبیعت میشم انگار که حضور خدا تو رو نوازش میکنه...

بی قراریهای تو

سایناکوچولوی من 2شبه خیلی بیقراری میکنی تو خواب گریه میکنی دلم می خواد یه کاری بکنم ولی این دوره دندون درآوردن تو باید بگذره و تو دندونای کوچولوی ناز دربیاری...

دومین رمضان ساینا

امسال دومین سالیه که حضور تو ایجاب میکنه روزه نگیرم ناراحت نیستم هرچند گاهی دلم برای روزه تنگ میشه و بابایی که تنهایی سحری افطاری میخوره البته من و تو کنارش میشینیم ولی فقط اون تشنه است

دردهای تو

ساینای من 5شنبه واکسن 6ماهگیت را پشت سر گذاشتی بسیار متین وصبور از سلامتیت خوشحالم قشنگم من و بابا دوستت داریم .5شنبه رفتیم خونه بابابزرگ چقدر بابا بزرگ دوستت دارد حاضر نبود از تو دل بکند ...

اولین روز بدون ساینا

عزیزکم دیروز برگشتم سرکار وبرای اولین بار از زمانی که وجود زیبای تو در درونم شکل گرفت از تو دور شدم آنهم 7ساعت دیدی که ظهر وقتی در آغوشت گرفتم چطور اشکهایم جاری شد و تو چه آرام گرفتی آرام جانم مراببخش که تنهاییت می گذارم اما هردوی ما باید مستقل بودن را بیاموزیم